خدا کند که بیائی
|
|
شاید این جمعه بیاید ... شــــــــــــاید ...
بیاید...شاید/پرده از چهره گشاید...شاید/دست افشان...پای کوبان می روم/بر در سلطان خوبان می روم/می روم بار دگر مستم کند/بی سر و بی پا و بی دستم کند/می روم کز خویشتن بیرون شوم/در پی لیلا رخی مجنون شوم/هر که نشناسد امام خویش را/بر که بسپارد زمان خویش را/با همه لحظه خوش آواییم/در به در کوچه ی تنهاییم/ کنی/محنت این قافله را کم کنی/کاش که همسایه ی ما می شدی/مایه ی آسایه ی ما می شدی/هر که به دیدار تو نایل شود/یک شبه حلال مسائل شود/دوش مرا حال خوشی دست داد/سینه ی ما را عطشی دست داد/نام تو بردم لبم آتش گرفت/شعله به دامان سیاوش گرفت/ من ظلمت زده یک شب بتاب/ پرده برانداز ز چشم ترم/تا بتوانم به رخت بنگرم/ای نفست یار و مدد کار ما/کی و کج ا وعده ی دیدار ما/ عشق تا تو را بینم/تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم/کدام گوشه ی مشعر/کدام گوشه ی منا/به شوق وصل تو در انتظار بنشینم/ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش/تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد/ببوسم خاک پاک جمکران را/ تجلی خانه ی پیغمبران را/خبر آمد خبری در راه است/سر خوش آن دل که ار آن آگاه است/شاید این جمعه بیاید...شاید/پرده از چهره گشاید.../شاید |
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89/10/23 توسط شهدای کن
| پیام ها ()